همچو مرغی پر شکسته این ور و آن ور شدم
عاقبت بی جان و خسته نقش بر بستر شدم
کی شود آسوده جانم از تب و اندوه و غم
آنقدر خوردم غمت چون دست مش قنبر شدم
از زراعت دست مش قنبر شده سفت و سیاه
یک دمی بنشست و گفت از زندگی پرپر شدم
رفت در خواب و شد برش آنجا عیان
بـاغ و ویــلا با حضـور حوریان
چون چنان حشمت به دست آورد مفت
با تکبــر با خیـال خام گفت :
این بهشت از بهر اعمال من است
این همان مقصود آمال من است
بعد از آن سختی دنیای دنی
لایق این نعمتم بی منتا
من عبادت کرده ام عمری تو را
دیگر این جا باشدم کوی بقا
غرق در عجب و غرورش شد روان
سوی ویلا از برای آب و نان
آمد و چون تکیه زد بر یک حریر
پیش آمد حور بی مثل و نظیر
پیش قنبر خم شده با احترام
تا ببوسد دست آن عالی مقام
غنچه ی لب را چو زد حوری به دست
پیرمرد از فرط شادی گشت مست
ناگهان اما ز خواب خوش پرید
مار کوچک داخل دستش بدید
هر چه کرد آن مار بیچاره تلاش
شد دهانش زین عمل ها آش و لاش
گفت : قنبر با خزنده این کلام
ناید از من بر تو خیری را به کام
دست من باشد چو سنگ سفت و سخت
ای تو چون من فارغ از اقبال وبخت
خواب خوش کردی به کام من حرام
لیکن آگه گشتم از افعال خام
حالیا بنگر دو دست و یک سرش
گشته خجلان از هوای خاطرش
هر چه کردم در هوای حور بود
گر چه عابد قلب من بی نور بود
« ای خدا ای فضل تو حاجت روا »
قلب ما را از هوس ها کن جدا
خالیم کن از محبت های غیر
تا به باغ روی تو آیم به سیر
خوش بود پرواز سوی آسمان
خوش بود فانی شدن در بی کران
خوش بود جبــری نهان در اختیار
اختیــاری که شود در دست یار
سروده: اصغر بهرامی
موضوعات مرتبط: شعرهای شاعران هزاررودی
تاريخ : ۱۳۹۲/۰۴/۲۷ | | نویسنده : سلمان ولیمحمدی |