#شعر

ساده گرچه خانه بود اما قبولش داشتیم
گنج در ویرانه بود اما قبولش داشتیم

سرنوشت عاشقان مجنون شدن یا تیشه بود
وصلمان افسانه بود اما قبولش داشتیم

بر لب هر چشمه ای احساس ما گل می نمود
عشقمان پروانه بود اما قبولش داشتیم

در سر بازار عشق از پاکی دلهای خویش
حرفمان بیعانه بود اما قبولش داشتیم

عشق مجنون قصه شیرین و چون اسطوره ها
عاشقی دیوانه بود اما قبولش داشتیم

مایه ها اندک ولی دلخوش از آن هر خانه بود
کمتر از یارانه بود اما قبولش داشتیم

مستی و اخلاص عشق، گرد غم را شسته بود
صدق در میخانه بود اما قبولش داشتیم

بر دل هر حادثه شعر و غزل می کاشتیم
بوسه ها دزدانه بود اما قبولش داشتیم

روشنی از نور فانوس دل و در کل شهر
یک فقط فرزانه بود اما قبولش داشتیم

هر گلی را بلبلی با نغمه نازش می نمود
کبک هم در لانه بود اما قبولش داشتیم

دلخوشیها داشتیم با پنیر و نان خویش
آشمان بی دانه بود اما قبولش داشتیم

هر پسر با دختر همسایه هم سفره شدی
"ظاهرا بیگانه" بود اما قبولش داشتیم

غرق رویا زلف گلشن با غزل های نسیم
دستها چون شانه بود اما قبولش داشتیم


#هوشیار_بابایی

 




تاريخ : ۱۳۹۷/۰۷/۱۶ | | نویسنده : سلمان ولیمحمدی |